مژده ی وصل
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مژده ی وصل

مژده وصل

مژده ی وصل

  • گره از زلف خم اندر خم دلبر وا شد
  • زاهد پیر چو عُشاق جوان رُسوا شد[1]
  • قطره‌ی‌ باده ز جام کرمت نوشیدم
  • جانم از موج غمت، همقدم دریا شد
  • قصه‌ی‌ دوست رها کُن که در اندیشه‌ی‌ او
  • آتشی‌ ریخت به جانمکه روانفرسا شد
  • مژده‌ی‌ وصل به رندان خرابات رسید
  • ناگهان غلغله و، رقص و، طرب برپا شد
  • آتشی‌ را که ز عشقش، به دل و جانم زد
  • جانم از خویش گذر کرد و، خلیل آسا شد.